دکتر یزدان نیاز
دکتر یزدان نیاز

دکتر یزدان نیاز

مختصری از عرفان سرخپوستی «کارلوس کاستاندا»

از جمله عرفان­های نوظهور در کشورعرفان سرخپوستی است که از آن به عرفان ساحری هم یاد میشود. در دهه اخیر کتابهایی با نام این مسلک در کشورترجمه و چاپ گردید.

موسس این جریان «کارلوس کاستاندا» است که ۱۲ کتاب از وی به فارسی موجود است. آن چه وی تحت عنوان عرفان سرخپوستی نگاشته است همه آموزش­ها و تعلیماتی است که کاستاندا از استاد خود «دون خوان» فراگرفت.

این مکتب از نظر جغرافیایی به بومیان آمریکا مربوط می­شود و خاستگاه آن قاره آمریکا بخصوص کشور مکزیک است که ریشه در آیین قدیمی تولتک  دارد.[۱] مردمان اصیل امریکا در نگاه دینی خود دسته­ای از نیروهای فوق طبیعی و قدرت­های طبیعی را در تغییر و تحولات عالم موثر می­دانند گروهی از ایشان بر این باورند که ارواح خدایان گوناگون در هستی ایفای نقش می­کنند. توجه خاص آنها به «طبیعت» و قدرت و درک و شعور طبیعت و نیروهای برآمده از آن، باعث شده که ادیان بومی آمریکا «جان گرا» شناخته شوند.

قبل از آثار کاستاندا جهان با عرفان سرخپوستی آشنایی نداشت. وی با تالیف کتابهایی علاوه بر توضیح و تبیین یکی از روش­های جدید معنویت­گرا، قدمی در جهت معرفی ادیان قدیمی امریکا به جهانیان برداشت.

زندگی و شخصیت:

از گفتنی­های عرفان­های نو ظهور، عدم اطلاع دقیق بر جزئیات زندگی پاره­ای از سردمداران این جنبش­هاست. همچنان که زندگی افرادی همچون ماهاریشی ماهش، پال توئیچل در هاله­ای از ابهام قرار دارد، در مورد کارلوس کاستاندا هم گزارش­ها و اختلاف نظرهای مختلفی در مورد مکان تولد و  تربیت وی وجود دارد، وی خود را متولد ۱۹۳۵ در سائوپائولو در برزیل معرفی کرده است[۲] اما اسناد رسمی مهاجرت آمریکا حکایت از این دارد که وی متولد پروست . پدر وی مدعی است که هیچ علاقه ای به مکاتب رازورانه نداشته اما همسر سابقش گفته که تنها موضوعی که در مورد آن با هم گفتگو می کردیم « راز واری » بوده است . کاستاندا همچنین ادعا کرده که پدرش استاد ادبیات بوده است اما مجله تایم پدر کاستاندا را طلا ساز معرفی کرده است.[۳] کاستاندا در جوانی به آمریکا مهاجرت نمود و به عنوان شهروند آمریکایی در دبیرستان هالیوود دیپلم خود را اخذ نمود و در آن جا دوره­های مختلف هنری، روزنامه­نگاری و ادبیات را طی کرد.

وی در سال ۱۹۶۰ با زنی که ۱۴ سال از وی بزرگتر بود ازدواج کرد که در مدت کوتاهی به جدایی منجر گردید.[۴] کاستاندا در سال ۱۹۹۸ به علت سرطان کبد در لوس آنجلس در گذشت.

کاستاندا که در رشته مردم شناسی مشغول تحصیل بود جهت تکمیل پایان نامه خود در مورد گیاهان توهم زا به مکزیک مسافرت کرد[۵] و از طریق یکی از دوستانش با فردی به نام «دون خوان» آشنا شد. این آشنایی باعث شد ارتباط عمیق شاگردی ـ استادی بین وی و دون خوان برقرار شود که قریب دو دهه به طول انجامید. بعدا کاستاندا از طریق دون خوان با جادو گر دیگری به نام «دون خونارو» آشنا شد که او هم بر افکار کاستاندا تاثیر شایانی گذاشت . در مورد دون خوان غیر از نوشته­های کاستاندا هیچ اطلاع دقیقی و هیچ سند معتبری از جمله کتاب، فیلم، عکس، صدا در دست نیست.[۶]

بعضی از پژوهشگران وجود «دون خوان» را مورد تردید قرار داده­اند و پاره ای دیگر از اساس وجود او را انکار کرده­اند . انها دون خوان را محصول توهمات و خیال پردازی­های کاستاندا شمرده­اند. به گمان ایشان دون خوان ساخته و پرداخته خیالات کاستاندا بود و بس.

به گفته­ کالوس کاستاندا، دون خوان در جوانی تحت نظر یک استاد ساحری درآمد و در حلقه مریدان وی جای گرفت. در آن حلقه که تعدادی زن و مرد حضور داشتند، دون خوان به تدریج تا مقام «ناوال» پیش رفت. ناوال لقبی است که به اساتید برجسته مرام ساحری گفته می­شود. در همین ایام بود که کاستاندا به حلقه شاگردان دون خوان وارد می­شود.

کتاب­های کارلوس کاستاندا که مراحل کار آموزی وی نزد دون خوان است حاوی تعلیماتی است که دون خوان تحت نام عرفان و کشف و شهود به شاگردان وفادارش کاستاندا یاد داده است. کاستاندا در جای جای آثارش از مراودات خود با دون خوان گزارش لحظه به لحظه ارائه داده است.[۷]

گفته­های کاستاندا غیر از دستورات دون خوان، بسیاری از اعتقادات آیین تولتک که یکی از آیین­های بومیان آمریکاست را در خود دارد.[۸] در نوشته­های کاستاندا به کسی که در آیین ساحری جهت معرفت درونی و کشف و شهود گام بر می­دارد «سالک مبارز» خطاب می­شود. به تعبیری وی «راه سالکان مبارز شکلی از همواره زیستن در مبارزه طلبی بودن است، تعریف دقیق ندارد. رفتار سالک مبارز، اندیشه، خط مشی، استقامت انتخاب و موثق­ترین راه در هر عمل است»[۹]

ایده­های اصلی:

۱ـ میدان­های انرژی

«انسان­ها متشکل از تعداد بی­پایانی از میدان­های انرژی رشته گونه­اند که همچون گوی درخشانی متجلی می­شود و جادوگران نام تخم مرغ نورانی بر آن نهاده­اند. این رشته­های انرژی که بی­نهایت و بسیار متنوع هستند از پدیده­ای به نام عقاب نشات می­گیرد. دون خوان به این رشته­های انرژی فیوضات عقاب می­گو­ید. انسان موجودی است متشکل از مجموعه­ای از رشته­های انرژی نورانی شبیه تخم مرغ. درون این تخم مرغ نقطه درخشانی وجود دارد به نام پیوندگاه، انسان از طریق نقطه­ای در پیله درخشان خود به نام پیوندگاه ، قسمت ناچیزی از فیوضات عقاب را جذب کرده و مورد شناسایی قرار می­دهد. آنچه برای ما قابل شناسایی است، آنچه برای ما به شکل این جهان و تمامی پدیده­های موجود در آن ظهور می­یابد، همین فیوضات عقاب است که از طریق پیوندگاه جذب می­شود. با اعمال ساحری و سیر و سلوک، انسان می­تواند پیوندگاه خود را جابجا کند و در نتیجه قسمت دیگری از فیوضات عقاب را جذب نماید و لذا دنیاهای دیگری با ابعاد متفاوت­تری را درک نماید.»[۱۰] از نظر دون خوان و کاستاندا دنیا از اشیاء جامد آنگونه که مردم مشاهده می­کنند ساخته نشده بلکه از میدان های انرژی ساخته شده است یعنی مطابق با فرضیات جدید فیزیک. [۱۱]

بنابر به ادعای دون خوان «تنها واقعیت متعالی، وجود میدان­های انرژی در هستی است (فیوضات عقاب) که در خوشه­ها و نوارهایی دسته بندی شده­اند. ۴۸ نوار بزرگ فیوضات وجود دارد که فقط ۲ تا از آنها از طریق مشاهده و درک عادی در اختیار بشر است.» [۱۲]

در نگاه عرفان ساحری با پذیرش این اصل که همه چیز در هستی انرژی است بسیاری از خصلت های آزار دهنده انسان ها قابل تغییرند و با این نگرش است که سلامتی جسم و روح تامین می شود.« خشم مقدار زیادی انرژی مصرف می­کند و هیچ کار مثبتی هم انجام نمی­دهد، ضعف و ناسلامتی به جای می­گذارد اگر خودمان را به جای «من» یک میدان انرژی ببینم که نباید آن را هدر دهیم ، خشم را کنار می­گذاریم.»[۱۳] بسیاری از قوای انسانی که در مسیر سلوک نقش اساسی را به عهده دارند در مرام ساحری مقدار زیادی از انرژی است: «اراده آنچنان که ساحر آن را می­فهمد تجمع انرژی در دسترس است. »[۱۴] هر مقدار که مقدار انرژی بیشتری داشته باشیم زندگی سالم و بهتری داریم، هر کس که انرژی دارد می­تواند هر کاری انجام دهد.

۲ـ پیوندگاه

کاستاندا به نقل از دون خوان دو نوع آگاهی برای انسان بر می­شمارد:

الف) آگاهی سوی راست: به تمامی دانش­ها و معلومات اکتسابی گفته می­شود که انسان در برخورد با جهان اطراف و دنیای پیرامون (که البته وی جهان در دسترس را غیر واقعی معرفی می­کند) بدست می­آورد. تمامی تبیین و تفسیر های بشری از هستی در این دسته از آگاهی قرار دارد.

از نگاه دون خوان هرچند این دسته آگاهی در چشم انسان ظاهر بین، بسان کوهی بلند و برافراشته جلوه می­کند ولی برای سالک مبارز از این جهت که این امور فقط فریب دنیای غیر واقعی است خوار و بی ارزش جلوه می­کند.

ب) آگاهی سوی چپ: دسته­ای از آگاهی­های غیر عادی است که برای سالک مبارز رخ می­دهد. این آگاهی نتیجه ورود انسان به دنیای دیگری است که همان جهان واقعی است. با دستیابی به این اگاهی سالک مبارز متوجه می­شود که تفسیرها و تبیین­هایی  که دیگران به سالک القاء کرده­اند همه غیر واقعی و مربوط به ذهن بوده است. واقعیت جهان ـ که جلوه یکپارچه انرژی است ـ خود را می­نمایاند و موهوم بودن اصل علیت خود را نشان می­دهد.

طبق تعلیمات دون خوان انسان در حالت عادی، پیوندگاهش در سمت راست بدن قرار دارد و در حالت عرفانی و آگاهی برتر، این پیوندگاه جای خود را در سمت چپ بدن قرار می­دهد و در این حال است که سالک قدرت جادویی خود را بدست می­آورد.[۱۵] کار جادوگر دست یابی به همین امر است یعنی توانایی بر تغییر پیوندگاه و تمامی آموزش های دون خوان برای قدرت بر جابجایی پیوندگاه است.[۱۶] از طرفی دیگر  نیرویی شگرف در هستی ـ که دون خوان آن را عقاب می­خواند ـ آگاهی­های انسان و دانش و معلومات او را در هنگام مرگ می­بلعد چرا که آگاهی، غذای عقاب است[۱۷] (لازم به توضیح است که منظور از عقاب همان نیروی طبیعت است نه عقاب مشهور)

در آثار کاستاندا دو اصطلاح «تونال» و «ناوال» حکایت گر همین دو نوع آگاهی است که انسان ها با آن مواجهند. «تونال» همان دنیایی است که الان می­شناسیم و ساخته و پرداخته ذهن ماست و بهره­ای از واقعیت ندارد. «ناوال» همان حقایق پشت پرده­ای است که در سیر و سلوک به شیوه ساحری کشف می­شود.

۳ـ محو گذشته شخصی

به عقیده دون خوان سالک مبارز باید «من» را در خودش از بین ببرد تا بتواند به عالمی دیگر گام نهد و حقایقی دیگر را مشاهده کند . این فرایند که از بین بردن خود و دفع خود بزرگ بینی هم نام نهاده شده همان محو گذشته شخصی است که سالک مبارز را به آزادی میرساند. راهی که جهت محو گذشته شخصی پیشنهاد می کنند نشان ندادن حقیقت خود به دیگران و رمز آلود زیستن است. دون خوان به کاستاندا نصیحت می­کند که « اگر می­خواهد از قید و بندهای قضاوت مردم آزاد شود باید شروع به محو خویشتن کند. مهی در اطراف خود ایجاد کند که از خود موجودی اسرار آمیز و پیش بینی ناپذیر بسازد. باید تا آن حد خودمان را محو کنیم که حتی برای خودمان نیز مرموز شویم. [محو گذشته شخصی]باعث می­شود یقین درباره آنچه که آن را دنیای واقعی می­دانیم را نیز از دست بدهیم آنگاه می­یابیم که هم واقعیت من و هم واقعیت بیرونی چیزی جز توصیفات نیست.» [۱۸]

از همین نگاه است که در تمرین­های عملی عرفان ساحری به مریدان توصیه می­شود: «هیچ یک از کارهایی را که انجام می­دهید با اطرافیان در میان مگذارید ـ چون باعث تقویت گذشته شخصی می­شود. نگذارید کسی بفهمد می­خواهید چکار کنید. وقتی که همه می­دانند در کجا هستید نمی­توانید خود را پنهان کنید».[۱۹]

۴ ـ تقدس طبیعت

طبیعت و نیروهای آن و زمین از منظر عرفان ساحری تقدسی خاص دارد و همین تقدس است که هدف یک سالک را در این عرفان رقم می­زند. زمین برای سرخپوست مکزیکی متعلق به مردم نیست بلکه مردم متعلق به زمین هستند[۲۰] مراسم «به یاد آوردن زمین» که یکی از مراسم عبادی عارفان سرخ پوستی است و در یک آغاز برگزار می­شود هیچ گاه با حضور غریبه­ها برگزار نشده است و فقط سرخ پوستان جواز ورود به این مراسم را دارند از همین جهت از جزئیات این مراسم هیچ خبری به بیرون داده نشده است.[۲۱]

اشتیاق روحی و معنوی عارف ساحری بر یک چیز مبتنی است و آن این است که «زمین تهیه کننده بنیادین همه چیز است و باید تجلیات آگاهانه انسان­ها جهت هماهنگی با طبیعت معطوف گردد.»[۲۲]

«اگر شما درباره چاره درد و رنج بشر بپرسید پیشنهاد خواهم کرد دوباره ارتباطی را بازیابید که مارا با زمین پیوند می­دهد، یعنی بندناف از دست رفته مان … وجودی را به یاد آورید که ما را تغذیه می­کند (زمین) … به کودکانمان در مدارس پیش از آن که جمع و تفریق بیاموزیم باید یاد دهیم به موجودی احترام بگذارند که ما را پناه می­دهد»[۲۳]

زمین را در هیچ لحظه­ای فراموش نکید، زمین می­تواند به ما کمک کند  که در وجوه «من دیگر» غوطه ور شویم. کاستاندا در بخش­های مختلف آثارش اشاره به تمرین «مبارزان سالک» می­کند که خود را در زمین به خاک می­سپارد و می­گوید سالکان مبارز خود را در زمین دفن می­کنند تا به روشن بینی دست یابند یا بیماری خویش را درمان کنند.[۲۴]

*****

تامل و کنکاش:

۱ـ چنان که در آموزش­های دون خوان به کاستاندا بارها و بارها بازگو شده است هدف و غایت در عرفان ساحری دست یافتن به «قدرت­های جادویی» است. رسیدن به این نوع قدرت­ها در سایه دست یافتن به مرکز تجمع انرژی در بدن حاصل می­شود و عارف در مرام ساحری کسی است که بتواند این مرکز انرژی را جابجا کند و با این جابجایی به دسته­ای از نیروهای غیر طبیعی دست پیدا یابد.

واژه دیابلرو[۲۵] که به معنی جادوگر شرور است همان لقبی است که به عارفان برجسته سرخپوستی گفته می­شود. کاستاندا می­گوید:

« دون خوان در وصف معلمش، واژه دیابلرو را به کار می­برد. بعداً فهمیدم این واژه کلمه­ای است که صرفاً سرخپوستان سونورایی به کار می­برند و به شخص شروری گفته می­شود که به جادوی سیاه مبادرت می­کند و قادر است خودش را به شکل حیوانی مثل سگ یا گرگ امریکایی و یا هر مخلوقی دیگر در آورد.»[۲۶] کاستاندا در جای دیگر اشاره می­کند که هدف در عرفان ساحری تبدیل شدن به «مرد معرفت» است.[۲۷] اما «مرد معرفت» را چنین توضیح می­دهد: «از صحبت­های دون خوان می­توان نتیجه گرفت که مرد معرفت می­توان یک دیابلرو (جادوگر جادوی سیاه) باشد، از این طریق رابطه­ای ناگسستنی بین مرد معرفت و دیابلرو وجود دارد.»[۲۸]

قدرت های غیر عادی خود تحلیل جداگانه لازم دارد ، بگذریم که اساسا این گونه توانائی ها  به خودی خود بیان گر هیچ مزیتی نیست و به معنای معنویت حقیقی و عرفان راستین نیست و از طرف دیگر این گونه قدرت ها اختصاص به شمن ها و سالکان عرفان ساحری ندارد و در میان همه آیین ها افرادی که از این گونه توانایی ها برخوردارند یافت می شوند( جهت آشنایی دقیق تر به فصل آخر کتاب مبحث قدرت های غیر عادی در عرفانها مراجعه شود.) اما نکته ای که ذکر ان در مورد عرفان ساحری خالی از لطف نیست  این است که به شهادت تاریخ سلسله پیامبران الهی همه مامور بوده­اند به آدمیان گوشزد نمایند که انسان بریده­ از خدا و گسسته از مبدا، از نظر محرومیت و دوری از تعالی روحی، همچون چهارپاست، یعنی مقام بالفعل برای انسان بی­خدا حیوانیت است و این حقیقت نیاز به اثبات ندارد. بنابراین مجاهدت رسولان الهی همه برای خروج انسان از مقام حیوانیت به مقام والای انسانی بوده و اگر مکتبی قدرت یابد آدمی را قدمی از جایگاه حیوانیت به مقام منیع انسانی نزدیک نماید توانسته به آدمی خدمت نماید و هراندازه که در ایجاد فاصله بین صفات حیوانی و صفات ملکوتی انسان توفیق یابد به همان میزان در خور ستایش و تحسین است نه آن که همچون دون خوان با جان کندن اثبات گردد که هنر انسان در تبدیل شدن به دیگر چهار پایان و جانوران است. ریاضت­ها و آموزش­های دون خوان همه جهت برخورداری انسان از توانایی های حیوانات طراحی شده است. باید پرسید براستی این مرام با عرفان چه نسبتی دارد؟

اگر بپذیریم که فنونی که دون  خوان آموزش داده همه توانمندی جادویی به تمرین کننده می­دهد باز جای این سوال خالی است که اصولا در برخورداری از این قدرت­ها چه کمالی نهفته است؟ کدام جنبه از ابعاد معنوی و ملکوتی انسان با قدرت­های این چنینی شکوفا می­شود؟

حتی اگر انسان از بدو تولد مجهز به این گونه قدرت­ها متولد شود و عمری را با این قدرت­ها بگذراند آیا میل کمال جویی انسان ارضا شده و تمامی قوای وجودی انسان به تعالی رسیده است؟ آیا این منطق می­تواند عقل کاوشگر انسان را برای انتخاب چنین هدفی بعنوان «غایت سیر انسان» قانع کند؟ بالاخره آیا رسیدن به این گونه قدرت­ها به انسان تضمین می­دهد که آن چه اتفاق افتاده است در بر دارنده «سعادت» انسان بوده است؟

در مقام دفاع از عرفان ساحری می­توان به گونه­ای دیگر هدف عرفان ساحری را توضیح داد و با آرایشی علمی آن را به مرز قبول نزدیک نمود. با این بیان که؛ طبیعت همچون انسان، زنده ، با شعور و هدفمند است. می­توان در سایه اتحاد با طبیعت، جمال و جلال و اقتدار و محبت را تجربه کرد. ارتباط با طبیعت ، ارتباط با حقیقت هستی است و متحد شدن با طبیعت ، وحدت یافتن با روح جهان است. بنابراین شناخت طبیعت و اتحاد با قوای طبیعت و پیوند با روح طبیعت و در نتیجه فنای در نیروی طبیعت غایتی است که مراتبی از وحدت عرفانی و اتحاد معنوی را در درون خود دارد.

در بیان فوق هرچند سخن از «تجربه وحدت با طبیعت» به میان آمده اما در این تبیین به ظاهر عرفانی یک حقیقت فراموش شده و آن همانا «خالق طبیعت» است که مبدا آفرینش است، یعنی حقیقت یکتایی که جوهره هستی است و طبیعت بی جان، بدون اتکاء به آن صلاحیت غایت بودن را ندارد.

۲ ـ عرفان ساحری که به خاطر توجه ویژه به نیروهای طبیعت «عرفان طبیعت گرا» نام گرفته است یک نقص اساسی دارد و آن فراموش کردن آن دسته از قوای معنوی انسان است که مستقیم با طبیعت و کشف طبیعت ارتباط پیدا نمی­کند. یعنی تنها آن دسته از گرایش­های معنوی انسان که می­تواند به طور مستقیم در وحدت با طبیعت و تسلط بر نیروهای طبیعی و فوق طبیعی به کار آید در عرفان ساحری مورد توجه است و دیگر گرایش های ماورایی انسان حتی مورد اشاره هم قرار نمی­گیرد از همین روی مفاهیمی مانند عشق،محبت، خدمت به مردم، عبادت و مراقبه که در دیگر عرفان­های نوظهور اوراق زیادی را به خود اختصاص داده است در عرفان ساحری خبری از انها نیست و همه فضایل روحی در آیین های جادویی و نگرش های آمیخته با اوهام خلاصه می­شود. این مرام از آن جا که فقط دستوراتی شخصی با هدف بازیابی قدرت های غیر عادی عرضه نموده است هیچ دستور العمل جمعی جهت اصلاح اجتماع ندارد گویا بشر به زندگی جمعی و زیستن در اجتماع نیازی ندارد. در مرام سرخپوستی آن چه اهمیت دارد خود سالک است و دست یابی به قدرت های ماورائی و حفظ این قدرت ها ، از همین نگاه است که کاستاندا تصریح می کند که استادم تاکنون چندین نفر را با قدرت های جادویی کشته است.[۲۹]

۳ ـ قوای عقل، حس، خیال و وهم هرکدام در ساحت وجودی انسان جایگاهی دارند و در رشد و ترقی معنوی انسان سهیم­اند و بخشی از مراتب شکوفایی روحی انسان به کارکرد این قوا مربوط می­شود.

آنچه در عرفان ساحری به صورت برجسته دیده می­شود «عقل ستیزی» است، آن هم به بهانه دست یافتن به بطن عالم. در این مرام عقل کنار گذاشته می­شود و آن چه به عنوان جایگزین معرفی می­گردد «وهم» است و پردازش این قوه. در بسیاری از گفتگوهای کاستاندا و دون خوان شاه بیت «توجه به احساسات» است[۳۰] و فصل الخطاب « ناکارامدی عقل و ناتوانی برهان » است به گونه ای که دریافت های قوای حسی هم مورد تشکیک قرار میگیرد و آن چه چشم می بیند و عقل تایید می کند همه درحوزه دنیای غیر واقعی ( تونال) قرار می گیرد. سوالی که به ذهن هر مخاطبی می رسد این است که به فرض که «قوه وهم» بتواند انسان را به حالاتی جدید برساند و به تعبیر کاستاندا انسان را در دنیای ناشناخته ها غرق نماید آیا دنیای جدیدی که به قیمت از اعتبار انداختن دریافت های حس و درک های عقل نمایان می شود و از کانال قوه وهم حاصل می شود می تواند واقعی تر از دنیای حس و عالم عقل باشد؟ با چه ترازویی کاستاندا اصیل تر بودن «درک وهم» را  نسبت به  عقل و عالم محسوسات می سنجد؟ اگر شکاکیت انسان به  قوای حسی خود هم سرایت کند کدام دریافت از تیر رس شک در امان می ماند؟ بالاخره اصالت را باید به کدام قوه داد؟ به سوال دیگری هم باید پرداخت و آن این که حوزه دریافت های قوه وهم تا کجاست ؟ و اساسا کارایی و واقع نمایی آن چه میزان است ؟ اگر بپذیریم که کار ذاتی این قوه « نمایش های غیر منطبق با واقع » است نه راهبری به  دنیای واقعی، که کاستاندا ادعا نموده بود درآن صورت نظام معرفتی که کاستاندا عرضه کرده بود از اساس مخدوش خواهد بود.

گیاهان قدرت و داروهای روان گردان همچون پیوت، قارچ، تاتوره و بذر ذرت که کاستاندا شرحی دراز درباره کشت و تربیت و طرز استفاده از آنها در کتاب هایش آورده است همگی با منطق «محور قرار دادن قوه وهم» درعرفان ساحری است و به حاشیه راندن قوه درک و تعقل. عرفان ساحری به گونه­ای وحشتناک به استفاده از گیاهان روان گردان و تجربه دنیای وهم تشویق نموده است. تخریب جسم و اختلالات روانی و روحی و اختلال سیستم عصبی و تغییر در عمل مغز، کمترین پیامد منفی استفاده از این گیاهان است به طوری که در موارد زیادی رویاها و کابوس­های آزار دهنده بر زندگی فرد سایه انداخته و آن را به جهنمی تبدیل می­کند.

براستی اگر قرار باشد با توسل به داروهای توهم زا تجربه عرفانی محقق شود چه نیازی به شعار «بازگشت به طبیعت و اتحاد با طبیعت» وجود دارد؟ نکند هدف از تقدس طبیعت و مدح آن، فقط وجود همین گیاهان در طبیعت است؟ باید پذیرفت که سالک در عرفان ساحری با ورود به فضای وهم ، جهان را و در نتیجه غایت هستی و در نهایت خالق هستی را جز «وهم» نمی­بیند و چند صباحی با صورت­های خیالی خود ساخته سرگرم می­شود و  «بازی گرفتن همه چیز» و «بازی دادن خود» تنها ثمری است که عاید سالک در مرام ساحری می­شود.

روشن است که این گونه حالات توهم آمیز ، کمترین قرابتی با شهود عارفانه و معرفت حقیقی و مکاشفه رحمانی ندارد.

۴ ـ در عرفان ساحری خدا یا وجود ندارد و یا چنان نقش ضعیفی در نظام اعتقادی این مکتب دارد که سالک کم ترین توجهی به خدا و نیروهای او و قدرت او نمی­کند. درکتاب­های کاستاندا به ندرت با نام «خدا» برخورد می­کنیم و هیچ یادی از پیامبران الهی نمی­شود وتبعا سهمی برای ادیان الهی و برنامه وحیانی اداره زندگی بشر لحاظ نمی شود.

در نگاه دون خوان خدا در حوزه تونال قرار می­گیرد نه حوزه ناوال. حوزه تونال­ همان بخشی از هستی است که ناشی از خیال پردازی­های ماست و بهره­ای از حقیقت ندارد. «خداوند بخشی از تونال ماست ـ تونال همه آن چیزهایی است که فکر می­کنیم دنیا از آن چیزها تشکیل شده است از جمله خداوند».[۳۱] و به صراحت می گوید که تونال نمی تواند چیزی را خلق کند..ناوال خدا نیست چون خداوند بخشی از تونال شخصی و تونال زمان هاست. خدا بخشی از تونال عصر ماست و بیش از این مفهومی ندارد.[۳۲] دون خوان ترجیح می­دهد ریشه نیروهای عالم را موجودی نمادین به نام «عقاب» معرفی می­کند اما اسمی از خدا نبرد. وی و شاگردش از این که  برای خدا در تاثیر و تاثرات طبیعت سهمی قائل شوند به جد اجتناب می کنند.

علت روشن است زیرا در عرفان ساحری منجی ساحر و جادوگر است نه رسولان الهی. نمایندگان خدا جای خود را به شمن­ها می­دهند وجادوگر بر مسند نبوت تکیه می­زند و تمام کارکردهای رسالت ـ که همان قدرت نجات انسانها و وعده فلاح و رستگاری به آدمیان است ـ به ساحران نسبت داده می شود. مرام ساحری از این جهت به آیین شیطان گرایی بسیار شییه است چرا که در هر دو شکست نیروهای خیر به تصویر کشیده می شود و غلبه با نیروهای شر و قدرت های شیطانی است و جهان مملو از نیروهایی معرفی می شود که بدون تبعیت از اراده خداوندی ، قادر به تصرف در تار و پود هستی اند ویکه تازی و خودمختاری این قدرت ها  چنان است که گویا خدا هم به گوشه ای خزیده و به تماشای هنر نمایی این قدرت ها بسنده نموده است. کوتاه سخن آن که عرفان ساحری را باید عرفان ضد خدا دانست یا دست کم عرفان بی­خدا.

۵ ـ آن چه در مورد میادین انرژی در مرام ساحری ادعا شده است اثبات آن ، کمکی  به صحت آموزه های عرفانی این مسلک نمی کند ، چنان که رد این نظریه هم نقصی برای آن محسوب نمی شود ،چرا که این آموزه ها از  نظریه میدان های انرژی متفرع نمی شوند و منطقا از این مبنا برنمی آیند، خلاصه این که  این ایده با عرفان ساحری بیگانه است. از طرف دیگر نظریه« پیوندگاه» و ادعای وجود ۴۸ نوار انرژی و فیوضات عقاب نه پشتوانه تجربی دارد و نه عقلی وهمگی ادعایی بیش نیست.

۶ ـ سنت جادوگری از سنت های کهن است که ریشه در رویارویی با آیین های توحیدی دارد. در قران این عمل مورد مذمت قرار گرفته و در روایات شیعی در مرتبه  انکار خدا از آن یاد شده است. در مسیحیت از جادوگری به عنوان نوعی کفر نام برده شده است. این عمل هرچند واقعی (میتواند واقع شود) است اما بهره ای از حقیقت ( اثر تربیتی و تعالی بخش) ندارد.  سحر هر چند نوعی از تصرفات غیر عادی را با خود دارد و ورود به دنیایی ناشناخته و جدید محسوب می شود اما نباید از نظر دور داشت که هر گونه ورود به دنیای ناشناخته ، رشد دهنده و تعالی بخش نیست و نشان گر گام برداشتن در مسیر رستگاری نخواهد بود ، همان طور که در زندگی دنیوی هم چندان کارگشا و راهگشا نیست ، چنان که دون خوان خود به این مهم اعتراف کرده است:

« ( در زمان های گذشته ) پس از سالها سر و کار داشتن با گیاهان اقتدار بعضی توانستند به «عمل دیدن »(بصیرت درونی) دست یابند.. البته بینندگانی که فقط می توانستند ببینند. انها با ناکامی روبرو شدند و هنگامی که سرزمین شان مورد تاخت و تاز فاتحان قرار گرفت آنها نیز مانند هر آدم دیگری بی دفاع ماندند. این فاتحان تمام دنیای تولتک ها را تصرف کردند و همه چیز را به خودشان اختصاص دادند.[۳۳]

۷ ـ ارائه راه دشوار و و عرضه دستورالعمل های ناکارامد از دیگر خصیصه های این آیین است. در عرفان ساحری از یک طرف مسیر را خطرناک و هدف را دشوار و دست نایافتنی معرفی می کنند به گونه ای که این طریق ممکن است به دیوانگی سالک مبارز هم منجر گردد.[۳۴] دستورات غیر قابل تحمل دون خوان و دنیای افسار گسیخته اوهام ممکن است تعادل روانی سالک را به هم بزنند و این مسیر بلای جان او گردد. تمرین های دشواری که دون خوان ارائه می دهد مانند گرفتن روغن خوگ و ترکیب آن با چند گیاه نایاب در چند مرحله و خوردن آن که به اعتراف خود وی  تاثیرات جنون آور و درهم شکننده ای دارد و باعث فراموشی و از دست دادن قوه حافظه می شود با هر نامی که تبلیغ شود جز رسوایی چیزی نخواهد بود.

کاستاندا در تجربه شخصی خود بعد از مصرف پیوته، از ۳۰ بار تهوع و استفراغ نام می برد که حالتی روانی به وی دست می دهد که بارها سرش را به دیوار می کوبد وساعت ها لرزش بدن می گیرد و به هوا می پرد و فریاد می کشد و بعد از بالا و پایین پریدن های مکرر لباس هایش را کامل در می آورد وبعد شروع می کند به زوزه کشیدن شبیه سگ ودنبال یک سگ راه می افتد به گونه ای که سگ می ترسد و فرار می کند و بیست بار دور خانه دور می زند و چنان شبیه سگ عوعو می کند که صدایش از چند مایلی شنیده می شود و با سگ کشتی می گیرد و همدیگر را گاز می گیرند و به سرتاپای سگ ادرار می کندو سگ هم متقابلا همین کار را با کاستاندا می کند..[۳۵]

از طرف دیگر گاهی دستوراتی را پیشنهاد می کنندکه اگر هم از یک جهت تاثیراتی داشته باشد پاره ای دیگر از فضایل اخلاقی را لگد مال می کند، چنان که در دستورات زیر کرامت انسانی واحساس بزرگ منشی در فرد نادیده گرفته می شود و با این توجیه که این کارها فایده ای در بر دارد پیامدهای  منفی اجتماعی و روانی آن نادیده گرفته می شود.

«آگاهانه به خود دروغ بگویید علیه منفی ترین ویژگی­های فکری (دروغ­هایی) بنویسید …

نخستین وظیفه در صبح و آخر شب باید تکرار این دروغها با صدای بلند و در جلوی آیینه برای خودتان باشد. اصلاً مهم نیست که می­دانید این ها دروغ هستند … تمرین بیشتر در این مورد است که توجه به عملی معطوف شده است که متفاوت از عمل عادی است»[۳۶]

در جای دیگر آمده است:

«این تمرین به دلیل بی همتایی اش لازم است مستقل ذکر شود «یک مرد فقط در لباس زنانه می­تواند هنر کمین و شکار کردن (یکی از مراتب سیر باطنی در عرفان ساحری) را بیاموزد.تمرین متشکل از این است که مرد خود را مثل زن چنان تغییر شکل دهد که برای هر ناظری متقاعد کننده باشد، برای آن که مثل زنی رفتار کنیم باید بی رحم، حیله­گر، صبور و ملایم باشید که خصوصیات طبیعی زن است. وقتی زنی می­خواهد این تمرین را اجرا کند به نحوی مشابه باید مانند مردی تغییر شکل دهد و بنابر آن عمل کند. این تمرین اگر در میان دوستانتان انجام شود تاثیر گذار است. برای این که این تمرین ارزشمند باشد باید در میان بیگانگانی انجام شود که بخاطر تغییر شکل واقعاً فکر کنند با زنی سروکار دارند. این تمرین بدون استثناء موجب حرکت پیوندگاه می­شود.»[۳۷]

کوتاه سخن آن که عرفان ساحری حرکتی است نامیمون و البته تلاشی است نافرجام، برای زنده نمودن سنت های جادویی جهت تکمیل پازلی که شیطان گرایان برای برگرداندن آیین های ضد توحیدی  شروع نموده اند و فریبی است که با نام عرفان و معنویت آغاز گردیده بلکه پیامبر درونی انسانها ـ عقل ـ را از عرصه تدبیر حیات معنوی بشر کنار بزنند تا در نهایت بتوانند آیین های شیطانی را به عنوان جایگزین ادیان الهی به عنوان دین واحد دهکده جهانی بر جهان حاکم کنند.

[۱] ـ تولتک های عصر جدید ، ویکتور سانچس، ترجمه مهران کندری ص۲۷

[۲] ـ کارمینا فورت، گفت و شنودی با کارلوس کاستاندا ص ۴۰

[۳] ـ  حقیقتی دیگر ، کاستاندا ، ترجمه ابراهیم مکلا ص دو

[۴] ـ مارگارت دانیان سفر جادویی با کاستاندا ص ۸۰

[۵] ـ آموزش­های دون خوان / مهران کندری ص ۹

[۶] ـ آموزشهای دون خوان، کارلوس کاستاندا ترجمه مهران کندری ص ۱۱ و ۱۴

[۷] ـ آموزش­های دون کارلوس، ویکتور سانچس، ترجمه مهران کندری ص ۱۲

[۸] ـ همان ص ۳۳

[۹] ـ آموزش­های دون کارلوس، کندری ص ۵۲

[۱۰] ـ هنر خواب بینی، کاستاندا، فرزاد همدانی نشر سیمرغ ص ۱۳۷۳ / آتش درون، مهران کندری ص ۵۵

[۱۱] ـ آموزش­های دون کارلوس کندری ص ۵۷

[۱۲] ـ آموزش های دون کالوس / مهران کندری ص ۳۴

[۱۳] ـ آموزش های دون کارلوس ، کندری ص ۶۰

[۱۴] ـ همان ص ۶۲

[۱۵] ـ قدرت سکوت ص ۱۴

[۱۶] ـ قدرت سکوت ص ۱۷/ آموزش های دون کارلوس ص۳۶

[۱۷] ـ چرخ زمان ص ۱۹۶

[۱۸] ـ آموزش­های دون کارلوس ، مهران کندری ص ۱۵۲

[۱۹] ـ همان ص ۱۵۵

[۲۰] ـ آموزش­های دون کارلوس، ترجمه کندری ص ۲۶۸

[۲۱] ـ همان ص ۲۶۹

[۲۲] ـ همان ص ۲۷۰

[۲۳] ـ همان ص ۲۷۲

[۲۴] ـ همان ص ۲۷۹

[۲۵] ـ diablero

[26] ـ آموزش های دون خوان، مهران کندری، ص ۱۱

[۲۷] ـ آموزش های دون خوان / مهران کندری صفحات ۱۸۳و۱۸۴و۲۲۲

[۲۸] ـ همان ص ۱۸۴

[۲۹] . قدرت سکوت ص۱۷۴

[۳۰] ـ آموزش های دون کارلوس ، کندری ص ۵۴

[۳۱] ـ قدرت سکوت ص ۲۱۳

[۳۲] ـ همان ص ۱۳۴

[۳۳] ـ آتش درون کاستاندا، مهران کندری ص ۱۵

[۳۴] ـ آموزش های دون کارلوس ص۱۴۰

[۳۵] ـ آموزش های دون خوان ص ۴۲

[۳۶] ـ آموزش­های دون کارلوس ص ۱۵۶

[۳۷] ـ آموزش های دون کارلوس ـ مهران کندری ص ۱۳۱

نوشته: حمزه شریفی دوست

منبع پایگاه فرق و ادیان