اگر پسرم ماری جوانا بکشد من چکار کنم
سوالی از طرف یک مادر ایرانی مهاجر در کشور کانادا
با سلام
من شب تا صبح خواب ندارم. دوستانم حرفهای عجیب و غریبی در مورد جوانهای ونکوور میزنند و من نگران پسر هفده سالهام هستم. ما سه سال پیش از ایران به ونکوور آمدیم. پدرش بیشتر اوقات سال در ایران است و من ماندهام و کلی دلواپسی.
هر شب فکر میکنم اگر پسرم ماریجوانا بکشد باید چکار کنم. خودش یک بار به من گفت که خیلی از همکلاسیهایش «این کارهاند.»
چطور باید با پسرم حرف بزنم؟ او واقعا کلهشق است و یکبار که دعوایمان شد شب نیامد که من به پلیس زنگ زدم و کلی ماجرا شد. حالا می ترسم دوباره مشکل پیش بیاید.
چه کار کنم؟
پاسخ رضا امینی، مشاور:
از صحبتهایتان متوجه شدم که به خاطر وضعیت فعلی خانواده، نگران پسرتان هستید. میترسید که ماریجوانا بکشد یا درگیر مسائلی بشود که شما نتوانید مدیریتش کنید. واقعیت این است که نگرانی در وجود ما نهاده شده تا بتوانیم در برابر خطرات احتمالی هشیار باشیم. اما اگر این نگرانی بیش از حد شود یا نتوان مدیریتش کرد، میتواند منشا ضرر باشد. پس ضمن احترام به این نگرانی، شما را دعوت میکنم به اینکه به روش منطقی نگرانیتان را برطرف کنید. سه نکته را عرض میکنم که شاید به شما کمک کند.
نکته اول اینکه هر انسانی زبانی دارد و از طریق آن میتوانید راه دلش را باز کنید. زبان آدمها و اینکه رگ خواب آدم پیدا شود، بستگی به رِنج سنی (range) دارد و همینطور به اینکه او مرد است یا زن. همچنین به وضعیت او بستگی دارد. ظاهرا جوان شما هفده ساله است. او در مرحله آخر نوجوانی و ورود به دوره جوانی (late adolescence) قرار دارد. در این مرحله سنی، جوانها معمولا حس استقلالطلبی دارند. به عبارت سادهتر، میگویند «حرف حرف خودم است». بنابراین هر کسی بخواهد از دیدگاه آمرانه با آنها برخورد کند، به عنوان یک عامل منفی تلقی میشود.
گاهی علت نزاعها این است که شما نیت خوب داشتهاید اما شاید آمرانه یا با لحن توبیخی با او برخورد کردید. همه ما شاید گاهی اینطور باشیم. اما بهتر این است که چارچوب صحبت شما اینطور باشد: توپهایی بسازید و آنها را به زمین او بیندازید. این توپها هرکدامشان گزینههایی هستند که انتخابشان میتواند به نگرانی شما خاتمه دهد. مثلا فرض کنیم نام پسرتان کامران است و میخواهد شب بیرون برود. شما هدفتان این است که او یازده شب به خانه برگردد. یک جورش این است که به او بگویید من یازده شب درِ خانه را میبندم. اما اگر او حس این را داشته باشد که شیر جنگل خودش شده و میخواهد خودش همه چیز را مدیریت کند، این روش به کار نخواهد آمد.
روش دیگر این است که مثلا بگویید «کامران جان، الان تو جوونی و حق داری بری و برای خودت بگردی. چقدر هم خوبه که ما اومدیم اینجا و تو میتونی بگردی و خوش باشی. اما در کنار این خوشبودن، من هم نگرانیهایی دارم که دوست دارم تو که مغز فرِش تری (fresh) داری و جوون هستی، در موردشون به من کمک کنی تا من هم تجربهام رو به کار بگیرم و ببینیم با هم به چی میرسیم. اینطوری هم تو خوش میگذرونی و هم به من کمک کردی که نگرانیام برطرف بشه». حالا باید دید که آن جوان در چنین شرایطی چه میگوید؟ احتمالش زیاد است که جواب مثبت بدهد؛ چون شما درواقع بر اساس نیاز روحی او جلو رفتهاید. شما گفتهاید به من کمک کن تا نیازم برطرف شود. اینطوری انگار او حاکم بر شماست و البته حاکم بر سرزمین خودش هم هست.
اینجا شما میتوانید گزینههایی را درباره موضوع خاص نگرانیتان مطرح کنید. ولی اول اجازه دهید خودش گزینههایی را مطرح کند و اگر این کار را نکرد، خودتان گزینهها را مطرح کنید و ببینید نظرش راجع به آنها چیست. فرض کنیم او میخواهد به پارتی برود و احتمالش هست که آنجا شیشه یا حشیش بکشند. میتوانید بگویید «کامران، یادمه وقتی جوون بودم و مهمونی میرفتیم بیشتر برای این بود که برقصیم و بخندیم و از این چیزا. گاهی وقتها بعضیا هم اونجا تریاک میکشیدن اما ما سراغ منقل تریاک نمیرفتیم. سعی میکردیم دور و بر اونایی که حشیش میکشن نریم. حالا تو میخوای توی این موقعیتها چه کار کنی؟» کامران حتما جوابهایی به شما میدهد. اگر حس کردید جوابهایش منطقی است، بلافاصله تشویقاش کنید و تاکید کنید که «تو دیگه مرد زندگی شدی چون تصمیماتت رو با عقل کامل میگیری و این باعث آرامش منه». درواقع از این طریق به جوانی او امتیاز دادهاید. این امتیاز باعث میشود مقاومت او در برابر حرفهای بعدی شما کمتر شود.
احتمالش هست که او در واکنش به حرفهای شما بگوید من نمیدانم که در چنین موقعیتی باید چه کار کنم یا اینکه بگوید آنها اصلا خطری ندارند. شما میتوانید بپرسید که او چطور چنین موقعیتی را مدیریت میکند. اگر او قبول داشته باشد که حشیش مشکل دارد، دو راه پیش رو دارد. یا میگوید خودش میداند که مساله را بموقعش چطور حل کند و یا اینکه میگوید نمیداند در چنین موقعیتی چه کار باید بکند.
اما ممکن است او لجبازی کند یا بگوید که حشیش اصلا مشکل ندارد، فلانی میکشد و مشکلی هم نیست. در چنین حالتی شما میتوانید بگویید «بیا یه روز وقت بذاریم پای اینترنت، یا تو من رو در این باره مجاب کن یا اینکه من تو رو مجاب کنم. بالاخره ببینیم آیا حشیش مشکل داره یا نه.» اگر اینطور حرف بزنید، طرف را به یک گفتگو دعوت کردهاید؛ نه اینکه زور زده باشید که مضر بودن حشیش را به او بقبولانید. در چنین حالتی او بدتر حس میکند که شما شخص منفی ماجرا شدهاید. اما وقتی به او پیشنهاد میکنید که موضوع را در اینترنت جستجو کنید، به این معنی است که میخواهید نگرانیتان را با خطرات احتمالی متناسب کنید. درواقع دارید این موضع را به پسرتان اعلام میکنید.
خلاصه نکتهای که گفتم این است: با توجه به رِنج سنی پیش بروید. تمامیت و استقلالطلبی پسرتان را در نظر بگیرید و بعد در یک حوزه مشورتی با او حرف بزنید و در هر تصمیم درستی که گرفت، تشویقش کنید. مثلا در مورد مهمانی و حشیش، باید سعی کنید گزینههای موجود را از زبان او بشنوید. اگر نگفت، نظر خودتان را بگویید. مثلا اینکه نباید سراغ افرادی که مشغول مصرف مواد در مهمانی هستند رفت. یا اینکه اصلا میتوان از رفتن به مهمانی صرفنظر کرد. یا اینکه اگر او به مهمانی رفت و دید بساط حشیش دارد به پا میشود، زودتر از آنجا بیرون بیاید. در نتیجه، کامران میداند که اگر در مهمانی با حشیش مواجه شد، چه راههایی پیش رویش هست. او بالاخره یک راه را انتخاب میکند، راهی که احیانا هم از خطر مصونش میکند و هم موقعیت او را در برابر دوستانش خراب نخواهد کرد. اگر او یکی از این راهها را انتخاب کرده باشد، معنیاش این است که به خطرناکبودن حشیش اعتراف کرده. در چنین شرایطی شما به شکل غیرمستقیم با یک تیر دو نشان زدهاید.
شما میتوانید با این متد جلو بروید. اما فکر نکنید راهنمایی پزشکی و روانپزشکی معجزه است. این رویه کاملا به زمان نیاز دارد. شاید همین روند را اجرا کنید و موفق نشوید. علتش این است که سیستمی از قبل به طریق دیگر کار میکرده و شما برای اولین بار تلاش کردهاید که روشتان را عوض کنید. بنابراین نباید ناامید شوید و باید این روند را ادامه بدهید. در عین حال حواستان باشد که رفتار منفی گذشته را تکرار نکنید.
نکته دوم این است که شما باید به طریق دیگری هم به پسرتان کمک کنید. شما باید سعی کنید جذابیتهایی را که در محیط خانواده هست برای او رنگینتر کنید. معمولا بچهها در رِنج سنی انتهای نوجوانی و اوایل جوانی دوست دارند که وقتشان را به صورت گروهی بگذرانند. خانواده نمیتواند کاملا این نیاز را برآورده کند. اما خانواده هر چه گروهیتر باشد، عجینشدن پسر به خانواده را بیشتر میکند. مثلا شرایط ایدهآل در مورد پسر شما این است که پدرش هم بیاید و کل افراد خانواده در کنار هم باشید. در چنین شرایطی کارهای گروهی انجام میشود؛ مثلا با هم به پیک نیک یا سینما یا رستوران میروید. اما اگر امکان اینها فراهم نبود، باز هم میتوانید گزینه جذابی را پیشنهاد بدهید. مثلا پیشنهاد کنید که با هم بیرون بروید و دوری بزنید. با ماشین یا بیماشین. مثلا روز بارانی را به گردش در یک مال بگذرانید. در این روز درباره هیچ موضوع جدی صحبت نکنید. فقط صمیمیت و بگو و بخند.
هدف اصلی من از چنین پیشنهادی این است که پیوند شما قوی بشود و او غیر از جاذبههای بیرون، جاذبههای خانه را هم ببیند. او حالا با دو کفه ترازو مواجه است. یک طرف، دوستانش و جذابیت کارهای غلط و درستشان قرار دارد و در طرف دیگر، مادر و خانواده با مشکلات و مسائل خاص خودشان. طبیعتا وقتی این دو کنار هم هستند، یکیشان کامل کنار نمیرود. حتی احتمالش هست که او کفه خانواده را سنگینتر ببیند. حتی ممکن است او حداقل برای آنکه دل مادر را نشکند، سعی کند او را با توجه به گزینهها و راهها راضی نگه دارد.
اما نکته سوم. من نگرانی شما را میپذیرم اما ممکن است این نگرانی بیش از حد باشد. شاید با وجود تمام این راهکارها و اقدامات، باز هم احساس نگرانی کنید. اگر این طور باشد، معنایش این است که استرسهای زندگی درجاتی از افسردگی را برای شما آورده که باعث میشود شما زمینه سیاه را در زندگی بیشتر ببینید. طبعا برای مهاجران و همینطور کسانی که با مشکلات زندگی روزمره مواجه هستند، بیماری افسردگی خیلی پیش میآید.
افسردگی در نظر روانپزشکها درست به اندازه سرماخوردگی شایع است. این را بدانید که اعتراف به مشکلات همیشه از عقل و درایت انسانها برمیآید. اگر حس کردید که با وجود تمام تمهیدات، همچنان دارید آسیب میبینید و نگران هستید باید به فکر خودتان باشید. مثلا اگر حس میکنید خوابتان کم است و خستهاید و کم میآورید، اگر حس میکنید چیزهایی که قبلا خوشحالتان میکرد دیگر خوشحالتان نمیکند (مثلا اگر دوست داشتید آرایش کنید و بیرون بروید ولی الان نه. یا اینکه قبلا تماشای تلویزیون و بگو بخند خوشحالتان میکرد، اما الان نه) باید به فکر خودتان باشید. اینها نشانههای افسردگی است. افسردگی بیماریای است که راحت به درمان جواب میدهد و درمانش اثر مثبتی در زندگی میگذارد و باعث میشود عصبانیت کنترل شود و بخش غیرمنطقی از احساس نگرانی شما در مورد پسرتان (که بخشی از آن طبیعی است) برطرف شود. خلاصه اینکه باید مدیریت خودتان را بر مساله بیشتر و بهتر کنید. پیروز و سربلند باشید.
من شب تا صبح خواب ندارم. دوستانم حرفهای عجیب و غریبی در مورد جوانهای ونکوور میزنند و من نگران پسر هفده سالهام هستم. ما سه سال پیش از ایران به ونکوور آمدیم. پدرش بیشتر اوقات سال در ایران است و من ماندهام و کلی دلواپسی.
هر شب فکر میکنم اگر پسرم ماریجوانا بکشد باید چکار کنم. خودش یک بار به من گفت که خیلی از همکلاسیهایش «این کارهاند.»
چطور باید با پسرم حرف بزنم؟ او واقعا کلهشق است و یکبار که دعوایمان شد شب نیامد که من به پلیس زنگ زدم و کلی ماجرا شد. حالا می ترسم دوباره مشکل پیش بیاید.
چه کار کنم؟
پاسخ رضا امینی، مشاور:
از صحبتهایتان متوجه شدم که به خاطر وضعیت فعلی خانواده، نگران پسرتان هستید. میترسید که ماریجوانا بکشد یا درگیر مسائلی بشود که شما نتوانید مدیریتش کنید. واقعیت این است که نگرانی در وجود ما نهاده شده تا بتوانیم در برابر خطرات احتمالی هشیار باشیم. اما اگر این نگرانی بیش از حد شود یا نتوان مدیریتش کرد، میتواند منشا ضرر باشد. پس ضمن احترام به این نگرانی، شما را دعوت میکنم به اینکه به روش منطقی نگرانیتان را برطرف کنید. سه نکته را عرض میکنم که شاید به شما کمک کند.
نکته اول اینکه هر انسانی زبانی دارد و از طریق آن میتوانید راه دلش را باز کنید. زبان آدمها و اینکه رگ خواب آدم پیدا شود، بستگی به رِنج سنی (range) دارد و همینطور به اینکه او مرد است یا زن. همچنین به وضعیت او بستگی دارد. ظاهرا جوان شما هفده ساله است. او در مرحله آخر نوجوانی و ورود به دوره جوانی (late adolescence) قرار دارد. در این مرحله سنی، جوانها معمولا حس استقلالطلبی دارند. به عبارت سادهتر، میگویند «حرف حرف خودم است». بنابراین هر کسی بخواهد از دیدگاه آمرانه با آنها برخورد کند، به عنوان یک عامل منفی تلقی میشود.
گاهی علت نزاعها این است که شما نیت خوب داشتهاید اما شاید آمرانه یا با لحن توبیخی با او برخورد کردید. همه ما شاید گاهی اینطور باشیم. اما بهتر این است که چارچوب صحبت شما اینطور باشد: توپهایی بسازید و آنها را به زمین او بیندازید. این توپها هرکدامشان گزینههایی هستند که انتخابشان میتواند به نگرانی شما خاتمه دهد. مثلا فرض کنیم نام پسرتان کامران است و میخواهد شب بیرون برود. شما هدفتان این است که او یازده شب به خانه برگردد. یک جورش این است که به او بگویید من یازده شب درِ خانه را میبندم. اما اگر او حس این را داشته باشد که شیر جنگل خودش شده و میخواهد خودش همه چیز را مدیریت کند، این روش به کار نخواهد آمد.
روش دیگر این است که مثلا بگویید «کامران جان، الان تو جوونی و حق داری بری و برای خودت بگردی. چقدر هم خوبه که ما اومدیم اینجا و تو میتونی بگردی و خوش باشی. اما در کنار این خوشبودن، من هم نگرانیهایی دارم که دوست دارم تو که مغز فرِش تری (fresh) داری و جوون هستی، در موردشون به من کمک کنی تا من هم تجربهام رو به کار بگیرم و ببینیم با هم به چی میرسیم. اینطوری هم تو خوش میگذرونی و هم به من کمک کردی که نگرانیام برطرف بشه». حالا باید دید که آن جوان در چنین شرایطی چه میگوید؟ احتمالش زیاد است که جواب مثبت بدهد؛ چون شما درواقع بر اساس نیاز روحی او جلو رفتهاید. شما گفتهاید به من کمک کن تا نیازم برطرف شود. اینطوری انگار او حاکم بر شماست و البته حاکم بر سرزمین خودش هم هست.
اینجا شما میتوانید گزینههایی را درباره موضوع خاص نگرانیتان مطرح کنید. ولی اول اجازه دهید خودش گزینههایی را مطرح کند و اگر این کار را نکرد، خودتان گزینهها را مطرح کنید و ببینید نظرش راجع به آنها چیست. فرض کنیم او میخواهد به پارتی برود و احتمالش هست که آنجا شیشه یا حشیش بکشند. میتوانید بگویید «کامران، یادمه وقتی جوون بودم و مهمونی میرفتیم بیشتر برای این بود که برقصیم و بخندیم و از این چیزا. گاهی وقتها بعضیا هم اونجا تریاک میکشیدن اما ما سراغ منقل تریاک نمیرفتیم. سعی میکردیم دور و بر اونایی که حشیش میکشن نریم. حالا تو میخوای توی این موقعیتها چه کار کنی؟» کامران حتما جوابهایی به شما میدهد. اگر حس کردید جوابهایش منطقی است، بلافاصله تشویقاش کنید و تاکید کنید که «تو دیگه مرد زندگی شدی چون تصمیماتت رو با عقل کامل میگیری و این باعث آرامش منه». درواقع از این طریق به جوانی او امتیاز دادهاید. این امتیاز باعث میشود مقاومت او در برابر حرفهای بعدی شما کمتر شود.
احتمالش هست که او در واکنش به حرفهای شما بگوید من نمیدانم که در چنین موقعیتی باید چه کار کنم یا اینکه بگوید آنها اصلا خطری ندارند. شما میتوانید بپرسید که او چطور چنین موقعیتی را مدیریت میکند. اگر او قبول داشته باشد که حشیش مشکل دارد، دو راه پیش رو دارد. یا میگوید خودش میداند که مساله را بموقعش چطور حل کند و یا اینکه میگوید نمیداند در چنین موقعیتی چه کار باید بکند.
اما ممکن است او لجبازی کند یا بگوید که حشیش اصلا مشکل ندارد، فلانی میکشد و مشکلی هم نیست. در چنین حالتی شما میتوانید بگویید «بیا یه روز وقت بذاریم پای اینترنت، یا تو من رو در این باره مجاب کن یا اینکه من تو رو مجاب کنم. بالاخره ببینیم آیا حشیش مشکل داره یا نه.» اگر اینطور حرف بزنید، طرف را به یک گفتگو دعوت کردهاید؛ نه اینکه زور زده باشید که مضر بودن حشیش را به او بقبولانید. در چنین حالتی او بدتر حس میکند که شما شخص منفی ماجرا شدهاید. اما وقتی به او پیشنهاد میکنید که موضوع را در اینترنت جستجو کنید، به این معنی است که میخواهید نگرانیتان را با خطرات احتمالی متناسب کنید. درواقع دارید این موضع را به پسرتان اعلام میکنید.
خلاصه نکتهای که گفتم این است: با توجه به رِنج سنی پیش بروید. تمامیت و استقلالطلبی پسرتان را در نظر بگیرید و بعد در یک حوزه مشورتی با او حرف بزنید و در هر تصمیم درستی که گرفت، تشویقش کنید. مثلا در مورد مهمانی و حشیش، باید سعی کنید گزینههای موجود را از زبان او بشنوید. اگر نگفت، نظر خودتان را بگویید. مثلا اینکه نباید سراغ افرادی که مشغول مصرف مواد در مهمانی هستند رفت. یا اینکه اصلا میتوان از رفتن به مهمانی صرفنظر کرد. یا اینکه اگر او به مهمانی رفت و دید بساط حشیش دارد به پا میشود، زودتر از آنجا بیرون بیاید. در نتیجه، کامران میداند که اگر در مهمانی با حشیش مواجه شد، چه راههایی پیش رویش هست. او بالاخره یک راه را انتخاب میکند، راهی که احیانا هم از خطر مصونش میکند و هم موقعیت او را در برابر دوستانش خراب نخواهد کرد. اگر او یکی از این راهها را انتخاب کرده باشد، معنیاش این است که به خطرناکبودن حشیش اعتراف کرده. در چنین شرایطی شما به شکل غیرمستقیم با یک تیر دو نشان زدهاید.
شما میتوانید با این متد جلو بروید. اما فکر نکنید راهنمایی پزشکی و روانپزشکی معجزه است. این رویه کاملا به زمان نیاز دارد. شاید همین روند را اجرا کنید و موفق نشوید. علتش این است که سیستمی از قبل به طریق دیگر کار میکرده و شما برای اولین بار تلاش کردهاید که روشتان را عوض کنید. بنابراین نباید ناامید شوید و باید این روند را ادامه بدهید. در عین حال حواستان باشد که رفتار منفی گذشته را تکرار نکنید.
نکته دوم این است که شما باید به طریق دیگری هم به پسرتان کمک کنید. شما باید سعی کنید جذابیتهایی را که در محیط خانواده هست برای او رنگینتر کنید. معمولا بچهها در رِنج سنی انتهای نوجوانی و اوایل جوانی دوست دارند که وقتشان را به صورت گروهی بگذرانند. خانواده نمیتواند کاملا این نیاز را برآورده کند. اما خانواده هر چه گروهیتر باشد، عجینشدن پسر به خانواده را بیشتر میکند. مثلا شرایط ایدهآل در مورد پسر شما این است که پدرش هم بیاید و کل افراد خانواده در کنار هم باشید. در چنین شرایطی کارهای گروهی انجام میشود؛ مثلا با هم به پیک نیک یا سینما یا رستوران میروید. اما اگر امکان اینها فراهم نبود، باز هم میتوانید گزینه جذابی را پیشنهاد بدهید. مثلا پیشنهاد کنید که با هم بیرون بروید و دوری بزنید. با ماشین یا بیماشین. مثلا روز بارانی را به گردش در یک مال بگذرانید. در این روز درباره هیچ موضوع جدی صحبت نکنید. فقط صمیمیت و بگو و بخند.
هدف اصلی من از چنین پیشنهادی این است که پیوند شما قوی بشود و او غیر از جاذبههای بیرون، جاذبههای خانه را هم ببیند. او حالا با دو کفه ترازو مواجه است. یک طرف، دوستانش و جذابیت کارهای غلط و درستشان قرار دارد و در طرف دیگر، مادر و خانواده با مشکلات و مسائل خاص خودشان. طبیعتا وقتی این دو کنار هم هستند، یکیشان کامل کنار نمیرود. حتی احتمالش هست که او کفه خانواده را سنگینتر ببیند. حتی ممکن است او حداقل برای آنکه دل مادر را نشکند، سعی کند او را با توجه به گزینهها و راهها راضی نگه دارد.
اما نکته سوم. من نگرانی شما را میپذیرم اما ممکن است این نگرانی بیش از حد باشد. شاید با وجود تمام این راهکارها و اقدامات، باز هم احساس نگرانی کنید. اگر این طور باشد، معنایش این است که استرسهای زندگی درجاتی از افسردگی را برای شما آورده که باعث میشود شما زمینه سیاه را در زندگی بیشتر ببینید. طبعا برای مهاجران و همینطور کسانی که با مشکلات زندگی روزمره مواجه هستند، بیماری افسردگی خیلی پیش میآید.
افسردگی در نظر روانپزشکها درست به اندازه سرماخوردگی شایع است. این را بدانید که اعتراف به مشکلات همیشه از عقل و درایت انسانها برمیآید. اگر حس کردید که با وجود تمام تمهیدات، همچنان دارید آسیب میبینید و نگران هستید باید به فکر خودتان باشید. مثلا اگر حس میکنید خوابتان کم است و خستهاید و کم میآورید، اگر حس میکنید چیزهایی که قبلا خوشحالتان میکرد دیگر خوشحالتان نمیکند (مثلا اگر دوست داشتید آرایش کنید و بیرون بروید ولی الان نه. یا اینکه قبلا تماشای تلویزیون و بگو بخند خوشحالتان میکرد، اما الان نه) باید به فکر خودتان باشید. اینها نشانههای افسردگی است. افسردگی بیماریای است که راحت به درمان جواب میدهد و درمانش اثر مثبتی در زندگی میگذارد و باعث میشود عصبانیت کنترل شود و بخش غیرمنطقی از احساس نگرانی شما در مورد پسرتان (که بخشی از آن طبیعی است) برطرف شود. خلاصه اینکه باید مدیریت خودتان را بر مساله بیشتر و بهتر کنید. پیروز و سربلند باشید.
رضا امینی، مشاور روانشناسی ایرانی مقیم کاناداست. او در این مطلب اختصاصی به یک مادر ایرانی ساکن ونکوور مشاوره داده است.