دکتر یزدان نیاز
دکتر یزدان نیاز

دکتر یزدان نیاز

برای داشتن یک زندگی بهتر باید تغییر کرد

برای داشتن یک زندگی بهتر باید تغییر کرد





برای داشتن یک زندگی بهتر باید تغییر کرد
ابتدا باید تغییرات را از خودمان شروع کنیم  و این تغییر نیازمند شجاعت است
زندگی  زمانی بهتر می شود که ما شجاعت انرا داشته باشیم که افکارمان را تغییر بدهیم و با نگرش دیگری به مسائل بنگریم
استفاده از مواد مخدر افکار ما را تغییر می دهد ولی این تغییرات  پوچ و بی حاصل است
معتاد و اعتیاد به مواد مخدر همانند کشاورزی است که باد می کارد و حاصلی جز توفان نصبیش نمی شود طوفانی که زندگی او را به تباهی می کشد

داستان شیخ و معتاد

داستان شیخ و معتاد

شیخی  به معتادی گفت تو نعشه ای
هر لحظه در جوب اب افتی

اسارت انسان در بند مواد مخدر

این چه حالتی است که تو را این چنین اسیر کرده است  دست از این اعتیاد شیطانی  بر دارد و به سوی خدا بیا
گفت یا شیخ
تو راست می گویی  اما مگر  نعشگی  و اعتیاد من چه فرقی با مرام تو دارد
تو نیز معتاد به خدای خود هستی  و او را هر روز دعا و ثنا می کنی
تو نیز با ذکر نام الله  نعشه می شوی
تو نیز فقط او را سجده می کنی
خدای من هم افیون  است اما فرقی که با خدای تو دارد این است که خدای تو وعده بهشت  شادی را  در اخر زمان و به نسیه می دهد ولی  خدای من فی الحال من را در بهشت قرار می دهد
خدای تو اگر در این زندگی از اولحظه ای  جدا شوی و به راه خلاف بروی در اخر زمان تو را به دوزخ می فرستد
 ولی خدای من اگر لحظه ای به یاد او نباشم و به دنبالش نروم من را با خماری مجاذات می کند

خدای مواد مخدر چیست
پس بگو کدامین خدا  قویتر و خدای گونه تر است
من اگر لحظه ای از خدای خود  غفلت کنم او مرا با خماریش ان چنان عذابم  می دهد که رنج دردش  از هر آتش دوزخی برای من عذاب اور تر است ومن   از پی هر نعشگی   فقط به فکر نعشگی دیگر  به دنبال او هستم  و لحظه ای نام و یاد او را از خاطر نمی برم  ؟

روزها در نعشگی  شب ها   خماری

تو از زندگی یک معتاد خیابانی چه دانی

جواب  ز کجا امد ه ام  به کجا می روم را تو دانی  

ما که رفتیم توی عاقل  در تفکر بمان شاید چیزی بدانی

از کتاب معتادستان  اثر شیخ عبدالرحمن ابن شیشه ای

داستان گربه ای به نام متادون و موشی به نام تریاک

 

داستان گربه ای به نام متادون و موشی به نام تریاک 

 روزی روزگاری در خانه ای موشی به نام تریاک زندگی می کرد و گاه گاهی از انبار خانه قطعه پنیری برمی داشت  

صاحب خانه که نامش معتاد بود و دیگر از وجود این موش به عذاب امده بود نزد جادوگر شهرشان رفت و از او چاره ای خواست . 

جادوگر گربه ای به نام متادون به او داد و گفت این گربه موش تو را از خانه بدر می کند . 

معتاد متادون را به خانه اورد و متادون در لحظه ای تریاک را خورد و معتاد را از دست تریاک اسوده کرد ؟ 

 اما متادون خودش در ان خانه جا خوش کرد صاحب خانه ابتدا از متادون خوشش امده بود و با او به مهربانی رفتار می کرد ولی بعد از مدتی متادون شروع به سرکشی و خراب کردن اسباب خانه کرد هر روز متادون می خورد می خوابید و بزرگ بزرگتر می شد تا این که روزی صاحب خانه دید که اگر این گربه را بیرون نکند عنقریب خودش طعمه متادون می شود 

 پس معتاد دوباره پیش جادوگر رفت و دست به دامان او شد  

و جادوگر سگی به نام بوپرنورفین به او داد بوپرنورفین سگی کوچک ولی بسیار قوی بود و وقتی که معتاد او را به خانه اورد همان ساعت اول ان چنان کرد که متادون بلافاصله غالب تهی کرده و فرار را بر قرار ترجیح داد چندی گذشت و معتاد ابتلا علاقه شدیدی به بوپرنورفین پیدا کرد 

 اما دیری نگذشت که سگ بزرگ و بزرگتر شد و تبدیل به هیولایی شد معتاد چون این را بدید دوبار دست به دامن جادوگر شد و به حادوگر گفت اگر این سگ را از خانه نرانم عنقریب مرا خواهد بلعید جادوگر به اوگفت برای انکه بوپرنورفین را از خانه بیرون کنی من فیلی به تو خواهم داد به نام سابوکسون ؟ 

معتاد فیل را به خانه اورد در همان لحظه اول فیل پای بر سر بوپرنورفین گذاشت و او را در دم معدوم کرد مرد در همان ابتدا چون این را به دید ترس بر او غلبه کرد و دانست دیر یا زود همین بلا بر سر او می اید به این خاطر به سرعت به نزد جادوگر برگشت گفت این چه کار بود من کردم این فیل اگر لختی بگذرد مرا به نیستی می کشاند 

 جادوگر گفت من اخرین جادوی خود را به تو می د هم و دیگر از این جادو بالاتر ندارم پس رفت و کوزه سر بسته ای اورد و به معتاد گفت درست گوش کن سر این کوزه را فقط زمانی می گشایی که فیل در کنار تو باشد معتاد به خانه رفت و چون سابوکسون را بدید سر کوزه باز کرد ناگهان از میان کوزه موشی به بیرون جست و چون فیل موش را  بدید از ترس در جا سنکوپ کرد بمرد ؟ 

 از کتاب موش گربه اثر عبید شیشه ای منبع اوپیوم سایت  

چطورتریاک بکشیم تا کمتر آسیب به بینیم