دکتر یزدان نیاز
دکتر یزدان نیاز

دکتر یزدان نیاز

داستان شیخ و معتاد

داستان شیخ و معتاد

شیخی  به معتادی گفت تو نعشه ای
هر لحظه در جوب اب افتی

اسارت انسان در بند مواد مخدر

این چه حالتی است که تو را این چنین اسیر کرده است  دست از این اعتیاد شیطانی  بر دارد و به سوی خدا بیا
گفت یا شیخ
تو راست می گویی  اما مگر  نعشگی  و اعتیاد من چه فرقی با مرام تو دارد
تو نیز معتاد به خدای خود هستی  و او را هر روز دعا و ثنا می کنی
تو نیز با ذکر نام الله  نعشه می شوی
تو نیز فقط او را سجده می کنی
خدای من هم افیون  است اما فرقی که با خدای تو دارد این است که خدای تو وعده بهشت  شادی را  در اخر زمان و به نسیه می دهد ولی  خدای من فی الحال من را در بهشت قرار می دهد
خدای تو اگر در این زندگی از اولحظه ای  جدا شوی و به راه خلاف بروی در اخر زمان تو را به دوزخ می فرستد
 ولی خدای من اگر لحظه ای به یاد او نباشم و به دنبالش نروم من را با خماری مجاذات می کند

خدای مواد مخدر چیست
پس بگو کدامین خدا  قویتر و خدای گونه تر است
من اگر لحظه ای از خدای خود  غفلت کنم او مرا با خماریش ان چنان عذابم  می دهد که رنج دردش  از هر آتش دوزخی برای من عذاب اور تر است ومن   از پی هر نعشگی   فقط به فکر نعشگی دیگر  به دنبال او هستم  و لحظه ای نام و یاد او را از خاطر نمی برم  ؟

روزها در نعشگی  شب ها   خماری

تو از زندگی یک معتاد خیابانی چه دانی

جواب  ز کجا امد ه ام  به کجا می روم را تو دانی  

ما که رفتیم توی عاقل  در تفکر بمان شاید چیزی بدانی

از کتاب معتادستان  اثر شیخ عبدالرحمن ابن شیشه ای